دیگـــــــــــــــرگون

محلی برای یادداشت های حمیدرضا جیهانی

دیگـــــــــــــــرگون

محلی برای یادداشت های حمیدرضا جیهانی

۱ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

من از مجادله ی نگاه و دود،

در غم انگیز ترین غروب یک کافه می آیم؛


امان بده بگذار تا نفس بکشم،


نگاه نکن!
نخند!

بی گدار به آب نزن!


من از نگاه بی قرار می ترسم،
از این سکوت بی اختیار،
و لرزش دستم،
و زل زدن هام به آتش سیگار...


نگاه نکن!
نخند!


زمان،
زمانِ فرو ریختن یک مرد است!


امان بده!
بگذار تا نفس بکشم...


پ.ن 1 :        در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است.
پ.ن 2 :         تو از نگاه کلاغی که رفت فهمیدی..       من از نگاه کلاغی که رفت می ترسم!
پ.ن 3 :         این شعر یک یکشنبه ی غمگین بود.





پ ن 1 :  این مطلب از دیگران برداشته شده، در گودر اینجاست!

پ ن 2 :  ای کاش پ ن اول راست باشد، وگرنه آن ماجرای حقیقت جانگداز و جان گزا می بود!

پ ن 3 :  امان از وقتی روزهای هفته رنگ به خود بگیرد...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۸۹ ، ۱۷:۵۷
حمیدرضا جیهانی