اندر جهان #حوالت هر کس، بهجانبیست ما را به جانب تو، زهی خوش حوالتی!
جانا! دلم به آتش دوری بســوختی آه! ار به وصل خود نکنی استمالتی
چون اوحدی بهجان سخن، کی رسد کسی؟ تا از کتاب دل بنخواند مقالتی
او را که در #سماعِ سخن، نیست حالتی فریاد و رقص او نبود جز ضلالتی
چون ذره آنکه رقص کند در رهش ز عشق روشن چو آفتاب بیابد ولایتی
هر کس که او نه از سر دردی زند نفس لازم شود بهر نفس او را خجالتی
آشوب رقص و شور و شر و های و هوی او دیوانگیست این همه بیوجه حالتی
بر مدعی ببند درِ خانقاهِ عشق تا در میان جمع نیارد ثقالتی
آنرا که پای رفتن و دست وصول نیست بهتر ز سوز سینه نباشد رسالتی
مشغول ذکر دوست به معنی عجب مدار کو را ز شور و مشغله بینی ملامتی
چون راه سر مرد به معنی گشاده گشت از پر پشهای بکند ساز و آلتی
#اوحدی_مراغه_ای