در غلغله شلوغی های این شهر بزرگ،
برغم فاصله بی منتهی پیش رو...
چونان صدای قلقل قلبت را می شنوم،
که
ریتم نفس ام،
دم ام،
باز دم ام؛
از های گرم
هوای نفس توست!
باور نمیکنی؟
ریز نگاهی کن،
ببین!
سرم را
بر شانه تب دار تو
بر جای گذاشته
و
از خود،
رفته ام...
میرداماد- دم غروب 89/06/27