روزی روزگاری
جایی در دوردستها یک آدمی بود؛
مــرد بود؛
که
با آرزوهایش، در تنها نقاشیاش مرد.
حالا
این تو
و
این صحنه،
بیا برایم نقش بزن!
برعکس مردن آن مرد،
همراه با چندتایی بیت بغض،
یا با چندتایی چشم تر،
این رنگـها،
همه مال تـــو؛
اما...،
فقط حق داری
در خلوتت دستکاریشان کنی!!!
نقاش رسوا .
شاعر محفوظ .
92/7/3
---
پ.ن: تصویر مورد استفاده، نقاشی رنگ و روغن متعلق به آقای هادی منفرد با عنوان: "کفشهایت را بکن" است.